سفارش تبلیغ
صبا ویژن

M.ESKANDARI

نظر

آخرای شب بود رفته بودیم پمپ بنزین تا موتور علی را بنزین بزنیم یهویی یه ماشین عروس اومد .و لی عروس حجابش خیلی بد بود و تمام مردم داشتن نگاهش میکردن.داماد هم بی خیال از ماشین پیاده شد تا بنزین بزنه.

یه نگاه به علی انداختم دیدم بدجور تو فکر ، اومدم ازش بپرسم چیه؟داری به چی فکر میکنی که یهویی دوید و از جایگاه پمپ بنزین بالا رفت و صداشا صاف کرد و گفت : (الله اکبر الله اکبر ...) و شروع به اذان گفتن کرد همه به علی نگاه میکردن حتی اون عروس و داماد هم به علی نگاه میکردن و مسخرش میکردن و میگفتن «بچه حالا که وقت اذان نیست-دیوونه ای!! و...» ولی علی گوشش به این حرفا بدهکار نبود تا اینکه اذانش تمام شد و اون ماشین عروس هم رفته بود.

تو راه به علی گفتم پسر خوب این چه کاری بود ؟دلت می خواست مسخرمون کنن؟ ولی جواب نداد. چند دقیقه بعد دوباره ازش پرسیدم ولی باز جوابی نداد.بار سوم با عصبانیت داد زدم مگه عقلت پاره سنگ برداشته چرا اینکارا کردی؟ کنار خیابون واستاد گفت : حالا بهت میگم چند دقیقه صبر کن و رفت داخل سوپر مارکت و دوتا نوشیدنی گرفت و گفت: (وقتی اون ماشین عروس اومد توی پمپ بنزین همه به اون عروس بد حجاب نگاه میکردن پیش خودم گفتم داره آبروی امام زمان(عج) میره و الان آقا ناراحتن ،علی چه هنری داری تا از ریختن آبروی امامت به خاطر گناه مریدانش و از ناراحتی آقات جلوگیری کنی؟مگه نمیگی من واسه امام زمان آماده ام جونمم بدم ؟مگه نمیگی دوست دارم واسه امام زمان یه کاری بکنم؟حالا وقت شه!فکر کردم گفتم اگه اذان بگم همه به من نگاه میکنن ، تا من اذانم تمام بشه اون ماشینم بنزین شو زده و رفته نهایتاً منو مسخره میکنن و آبروم میره که اشکالیم نداره دو ریال آبرو صدقه سر امام زمان داریم ، اینم فدای قدمای آقا...!)

پیش خودم گفتم خدایا اون موقع این به چی فکر میکرده و من به چی فکر میکردم . واقعاً واسه امام زمان تا حالا قدمی برداشتم؟علی که آبروشا گذاشت من چیکار کردم...

بر اساس داستانی واقعیmahde